رفته بودم پارک
دیروز با مامان و بابا رفتیم پارک... اون آبیه که دستمه کیف پستونکمه اینجا یه نی نی دیدم دارم تند تند می رم دنبالش فرار نکنه مامانی می گه از بس در حال راه رفتن بودم عکسام خوب نشده اصلا... همش یا تار شده یا کج و کوله اینجا دیگه کم کم هوا داشت بد می شد و بعدش یهو بارون گرفت. خیلی دوست داشتم بارونو... هر قطره اش که بهم میخورد قش قش می خندیدم بعدش رفتیم فرحزاد و اونجا هم یه عالمه شیطونی کردم... یه عالمه هندونه خوردم و تخمه بستنی و شیر قلیون هم می خواستم بکشم که دیگه بابایی نذاشت عکسی از این قسمت موجود نیست. چون مامان خانم دوربین و توی ماشین جا گذاشت. بابایی هم گ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
11:03