سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

رفته بودم پارک

دیروز با مامان و بابا رفتیم پارک... اون آبیه که دستمه کیف پستونکمه  اینجا یه نی نی دیدم دارم تند تند می رم دنبالش فرار نکنه مامانی می گه از بس در حال راه رفتن بودم عکسام خوب نشده اصلا... همش یا تار شده یا کج و کوله  اینجا دیگه کم کم هوا داشت بد می شد و بعدش یهو بارون گرفت. خیلی دوست داشتم بارونو... هر قطره اش که بهم میخورد قش قش می خندیدم  بعدش رفتیم فرحزاد و اونجا هم یه عالمه شیطونی کردم... یه عالمه هندونه خوردم و تخمه   بستنی و شیر    قلیون هم می خواستم بکشم که دیگه بابایی نذاشت  عکسی از این قسمت موجود نیست. چون مامان خانم دوربین و توی ماشین جا گذاشت. بابایی هم گ...
30 خرداد 1391

عکسام و کارام

1. تازگیا زیاد توی تختم نمی مونم. مگر این که مامانی هم پیشم بمونه . حتی اگه یه عالمه اسباب بازی جلوی دستم باشه اما تا ببینم مامانی داره از اتاق می ره بیرون جیغ و داد راه می ندازم که منم با خودش ببره  2. آخه این انصافه آدم و خواب کنن و بعدش با رکابی و شورت ازش عکس بگیرن؟!!!  3. اینجا با دختر خاله ام داریم روی بالکن خونه بابا جمشید بازی می کنیم  4. 5. اینجا حاضر و آماده بودم که خاله بیاد دنبال من و مامانم با هم بریم دد.. اما خوب خیلی خسته بودم دیگه. تا قبل از رسیدن خاله جون خوابم برد  6. ای بابا توی حمام هم نمی شه راحت بود؟!!  7. توی این عکس مریض بودم و زیاد حال و حوصله نداشتم&...
27 خرداد 1391

فسقلی ها (3)

 عکسای دسته جمعی    بردیا و کیمیا پستونکاشون یه مارک و یه رنگ و یه مدل بود  خیلی دوست دارم بدونم کیمیا داره چیکار می کنه!!!  رادمهر داره گریه می کنه و علی و بردیا و تلما چنان با تعجب نگاهش می کنند انگار تا حالا همچین چیزی ندیدن!!!! یکی نیست بگه دوست دارین خودتون گریه می کنید کسی  اینطوری با تعجب نگاتون کنه؟!!    آخی ... نازی ... گریه نکن  این چیه؟چه جالبه!! منم از اینا دارم؟!  به نظرتون فراز داره چی رو به کی نشون می ده؟!  جذبه علی از اول تا آخر من و کشته    فقط توی این عکس بالایی به تیریپ علی جون دقت کنید&...
20 خرداد 1391

فسقلی ها (1)

پنج شنبه تاریخ 18 خرداد 91 با چند تا از دوستای کوشولوم توی پارک ملت قرار داشتیم. وای که خیلی خوش گذشت. جای همه دوستام که نبودن هم خالی بود.      برو توی ادامه مطلب که یه عالمه عکس خوشجل خوشجل هست.       اول عکسای تکی دوستام و می زارم و با عکسای کیمیا جونم شروع می کنم :       علی جونم:   رانیا جونم :   رادمهر جونم :     تلما جونم :   فراز جونم:   ادامه دارد ...  ...
20 خرداد 1391

بردیا و آرتین کوچولو

این عکس دوستمه. آرتین کوچولو   اینم منم توی بغل بابایی. اولش مرتب و با تیپ مهمونی بودم. اما وقتی مامانی لباسم و درآورد که لباس راحتی تنم کنه دیگه نذاشتم و دوست داشتم همین تیپی باشم  اینم آرتین جون توی بغل بابائیش  اینجا هم مامان و باباهامون ما دو تا رو خوابوندند تا خودشون با خیال راحت برن یه عالمه غذاهای خوشمزه بخورن  ...
17 خرداد 1391

پارک

دیروز بعد از ظهر مامان و بابا تصمیم گرفتن آقا پسر و ببرن پارک اولش که اصلا استقبال نکرد. می گفت اصلا من و زمین نزارید. تا می زاشتیمش زمین گریه می کرد و می خواست بغل باشه فقط     از سرسره که اصلا خوشش نیومد  اما از تاب استقبال کرد. اولش متعجب بود اما بعد خوشش اومد  از چمن ها هم اولش اصلا خوشش نیومد. بابایی برای این که راحت تر باشه کفشاشو در اورد. انگار بدش می اومد و می ترسید. پاهاشو زمین نمی ذاشت اصلا. اگر هم پاش و می زاشتیم روی چمنا، پاهاشو جمع می کرد. بعد مامان و بابا تصمیم گرفتند که حساسیت نشون ندن و آقا پسر و به حال خودش گذاشتند. آقا پسر هم...
12 خرداد 1391

تاتی تاتی در آستانه 13 ماهگی

چند روز پیش وقتی 1 سال و 26 روز داشتی برای اولین بار شروع کردی به تاتی کردن. انقدر اون لحظه برام قشنگ بود که مطمئناً تا آخر عمر توی ذهنم خواهد موند. مخصوصا این که بابایی هم خونه بود. انقدر از این کارت هر دو شوکه شدیم که تا چند لحظه نمی دونستیم چی بگیم یا چیکار کنیم. بعدش یهو من طبق معمول از خوشحالی جیغ و گریه و مثل کارهای جدید قبلیت بدو بدو دنبال تلفن که این خبر رو اعلام کنم. هر چند طبق معمول با بابایی یه چند دقیقه ای دنبال گوشی گشتیم تا پیداش کردیم!!!!!!!!! گردن گرفتنت ، نشستنت ، چهار دست و پا رفتنت، ایستادنت و ... هر کار جدید که یاد گرفتی و انجام دادی واسم لذت بخشه. اما لذت هیچکدوم اندازه این یکی نبود. نمی دونم چطوری بگم؟ نمی دو...
1 خرداد 1391
1